داریوش سجادی اصلاحطلبی که از دوره خاتمی در امریکا زندگی میکند، به تازگی از ینگه دنیا بازگشته و دعوت سیاست روز را پذیرفت؛ او استقبال خوبی از پویش شفافیت سیاست روز داشت و به پویش ما پیوست:
- چرا به امریکا رفتید؟
داستان آمریکا رفتن ما از زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی شروع شد. در آن زمان یک ژست روشنفکری و گفتوگوی تمدنها گرفته میشد و برخی مراودات رسانهای نیز با رسانههای سایر کشورها از جمله آمریکا برقرار شد. در همان دوران یک هیات رسانهای از نیویورک به ایران آمدند. من در آن زمان در ایران نیوز کار میکردم که این هیات از آنجا هم بازدید داشت. در پاسخ به این سفر، آنها هیاتی از سوی ایران دعوت کردند. ارشاد نامه داد که هر رسانهای که بخواهد به هزینه خود میتواند نماینده اعزام کند. از طرف روزنامه ایران نیوز همسرم معرفی شد همراه آقایان عطریانفر از همشهری، خانم شهلا شرکت از مجله زنان، آقای کریم ارغنده پور از سلام، کاملیا انتخابیفر هم به جای فائزه هاشمی از روزنامه زن به امریکا اعزام شدند. چون همسرم مترجم بود و حتی ترجمه برای آقای رئیسجمهور و مقامات را انجام میداد رئیس این گروه شد.
بعد از چند روز از سفر همسرم تماس گرفت و گفت که الان دانشگاه هاروارد هستم. این دانشگاه بورسیه خانوادگی خبرنگاری برای ۹ ماه میدهد و همه هزینهها نیز پای دانشگاه است. این طور شد که ما برای دورهای ۹ ماهه راهی آمریکا شدیم. ۶ ماه از رفتن ما گذشته بود که خانم امانپور به ایران آمده و یک مستندی ساخت که در سیانان پخش کرد. با دیدن آن گزارش عصبانی شدم چون تمام اقدامات و کارکردهای اصلاحات را در بزن و برقص خلاصه کرده بود و میگفت که بعد از آمدن خاتمی میتوانیم در ایران پارتی بگیریم و از این جور حرفها.
جوابی تند برای او نوشتم و به دو زبان فارسی و انگلیسی یکی در آمریکا و یکی در پیام آزادی در ایران به چاپ رسید. میان من و امانپور دعوایی سر گرفت و من تمام این دعواهای رسانهای را به ایران فرستادم و چاپ شد. در میان همین درگیریها بود که آقای هوشنگ امیراحمدی به من زنگ زد و ما را در شب عید به جشنی در نیویورک دعوت کرد. او گفت نشستی است که سخنران هم داریم و میهمانان بسیاری هستند و میخواهیم از خانم امانپور تقدیر کنیم. گفتم من با او دعوا دارم چطور میخواهید ما را در یک جا دعوت کنید. گفت شما بیایید، برنامه میگذاریم آشتی کنید. در آن نشست خانم آلبرایت وزیر خارجه وقت آمریکا سخنرانی کرد. در آنجا بود که آن جمله معروف من از کودتا در ایران متاسفم هستم را گفت که در تهران اصلاحطلبان جوگیر شدند آن را عذرخواهی آمریکا تلقی کردند که من گفتم نه عذرخواهی نکرده و فقط از کودتا ابراز تاسف کرده.
در آن جلسه خانم امانپور با همسرش جیمز روبین آمدند که آنجا میان من و امانپور یک چالشی درگرفت. در میان برنامه فردی به نام آقای یوسفی به خانم آلبرایت انتقاد کرد چراکه آلبرایت الفاظی نادرست و تند درباره امام(ره) مطرح کرد و او برای دفاع از امام بلند شد. بعد از آن آقای یوسفی به من گفت میخواهد یک شبکه تلویزیونی تاسیس کند که از ایران دفاع کند. قبول کردم کمکش کنم و گفتم بروم ایران بیایم و بعد شروع کنیم که مخالفت کرد و گفت به ایران نرو چراکه من اینجا کسی را ندارم. استخدامم کرد. قرار بود ۹ ماهه بازگردیم اما وارد کار شبکه زدن شدیم سربلند کردیم دیدیم ۱۸ سال گذشته است. خانه خریدیم و فرزند دار شدیم آنقدر ماندیم تا شبکه تلویزیونی تعطیل شد.
- پشیمان که نیستید؟
چرا کاملا پشیمانم. اشتباه کامل بود ماندنم.
- قصد بازگشت ندارید؟
چرا به دنبال آمدن به ایران هستم.
- جدا؟
آری. آنجا اصلا جای مناسبی نیست. در امریکا برای پاک زیستن آزادی؛ ولی برای ناپاک زیستن مجبوری. تمام رسانهها و فضا شما را مدیریت میکنند که در کثافت فرو بروی؛ چون بیزینس آنهاست. شما در ایران در میان ناز و نعمت نشستهاید و نمیدانید آنجا چه خبر است. جوانان ایرانی برای آمدن به آمریکا بال بال میزنند ولی من به عنوان کسی که سالها آنجا زندگی کردهام میگویم آمریکا هرگز جای زندگی نیست.
- حتی اگر پیشنهاد خوب به شما داده شود آنجا نمیمانید؟
نه من قصد بازگشت دارم من ۱۸ سال عمرم را آنجا از دست دادهام و آن را هیچکس به من نمیتواند بازگرداند ولی تلاش دارم بیشتر از این عمرم از دست نرود.
- فرزندانتان هم باز میگردند؟
نه آنها آمریکایی هستند. شما به جایی تعلق خاطر داری که از آن خاطره داشته باشی آنها هیچ خاطرهای از ایران ندارند و آمریکایی هستند و آنجا میمانند.
- بازگردید کجا ساکن میشوید و چه کار میکنید؟
بستگی به پیشنهادها دارد من در سنی نیستم که بخواهم از صفر شروع کنم.
- دوست دارید تهران زندگی کنید؟ چه کاری انجام دهید؟
من بچه تهران هستم. بچه شاه عبدالعظیم هستم. سیاستمداران هم مرکزشان تهران است لذا تهران میمانم.
- دوست دارید چه کاری انجام دهید؟
من زمانی که تهران بودم یک رنو داشتم بستگان میگفتند دوست داری رنو سوار شوی میگفتم نه من پورشه دوست دارم ولی توان مالی آن را ندارم و رنو سوار میشوم. حالا حکایت همان است دوست دارم رئیسجمهور شوم اما امکانش را ندارم. من تخصصم قلم است.
- برخی رفتارهای شما قابل توجه است مانند نامهای که درباره الهام چرخنده مینویسید و یا از خودکشی آقای هاشمی میگویید؟ گویا شما دوست دارید که دائما در حوزههای مختلف خبری باشید؟
یک نکته جالب بگویم سال گذشته به ایران آمدم خبرنگاری به من گفت شما از ما بهروزتر هستید و آنلاین از تحولات باخبرید.
من تقریبا روزی ۱۸ ساعت برای خبر و مطالعه خبری از همان زمانی که در ایران دانشجو بودم وقت میگذارم، این رویه را داشتهام.
- نوشتهها و گفتارهای شما تماما سیاسی نیست و مباحث دیگر هم دارد مانند همان موضوع الهام چرخنده؟
بله من حتی در حوزه سینمایی نیز نقد دارم. ما ژورنالیستها مانند آچارفرانسه هستیم و همه طرف پیچ میخوریم. نامه من درباره چرخنده از نوشتههای سنگین من بود که با بسیاری از نوشتههای من فرق میکرد چون حس میکردم به چرخنده بسیار ظلم شد.
- درمورد مواضعی که درباره درگذشت آقای هاشمی گرفتید چقدر اذیت شدید؟
من خیلی فحش خوردم و تهدید شدم. ماهها از آن ماجرا میگذشت تیم محافظ ایشان اصلا حضور ندارد و اجازه صحبت ندارد. تیم پزشکی هم گم شده است و خبری از آن نیست. تابوتبازی هم که جای خود داشت.
- یعنی چه؟
یعنی تابوت دانشگاه تهران با تابوت حمل شده و توسط مردم و آن تابوت موقع خاکسپاری متفاوت بودند. اینها همه سوال است تا جواب آنها داده نشود من پای حرفم درباره خودکشی ایشان هستم. تنها عکسی که از ایشان منتشر شد پیشانیشان با پارچهای بسته شده بود در حالی که اصلا همچنین چیزی در سنت ما نیست. من فقط جواب سوالاتم را میخواهم.
- جایی گفتهاید که آقای کروبی به شما مشاوره میداده است این مشاورهها در چه حوزهای بوده است؟
انتخابات مجلس قبل از دوران احمدینژاد بود که وزارت کشور اعلام کرد ایرانیهای خارج از کشور هم میتوانند برای انتخابات نامزد شوند. آقای کروبی به من پیشنهاد داد از دزفول کاندیدا شوم. در همین حد مشاوره میگرفتم؛ من بارها مشاوره دادن به ایشان را تکذیب کرده ام اما در مملکت ما وقتی مهری به پیشانیت خورد پاک کردنش بسیار سخت است.